در ابتدا رژیم سعی میکرد فساد دربار را به دلایل فرهنگی مردم مخفی نگه دارد و همین امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان نمایند و کمکم رابطهی باریک خود را با مردم قطع کنند و دربار به یک اشرافیت و طبقهای تبدیل شود که هیچ چیز بین آنان و مردم را پیوند نزند.
سرانجام در روز 26 دی 1357 محمد رضا شاه مجبور شد ایران را به سمت کشور مصر ترک کند، و این در حالی بود که حتی نزدیک ترین حامیان و اربابانش هم از پذیرفتن او امتناع کردند.
به نظر من زورخانه کانون ادب و تربیت بود. باید 30 سال تحمل میکردی و منتظر میماندی تا روزی تو را قابل ببینند و خوشامد بگویند. باید 40 سال صبر میکردی تا تو را لایق بدانند و وقتی وارد میشوی برایت صلوات بفرستند.
دوست مشترک آیتالله طالقانی و غلامرضا تختی گفت: بعد از درگذشت تختی به پزشک قانونی رفتم و کسانی که جنازهاش را دیدند گفتند پشت سر غلام رضا تختی روزنهای ایجاد شده بود ولی متاسفانه پزشک قانونی هیچ گونه اظهار نظر رسمی نکرد
ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران به صراحت ساواک را فرزند سیا و ساواکیها را پرورش یافته در آمریکا و اسرائیل اعلام کرده و بر روابط سیا و ساواک تاکید میکند .
حتما تا به حال با روایت «ولایه علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» مواجه شده اید. روایتی مشهور که حتی آن را بر سر در خانه ها و نگین انگشترها می نویسند.
برادرم را دستگیر کردند که در آن موقع16 سالش بود. موهایش را زده و 48 ساعت سرپا نگهش داشته بودند، بعد هم او را در جای نمناک و بدون زیرانداز انداخته بودند که این بچه از همان زندان پا درد گرفت.
وضع اقتصادی مردم در آن زمان غالباً خوب نبود: درآمدها کم بود، اجناس نسبتاً ارزان بود ولی پول هم کم بود. بسیاری اجناس را بهصورت تبادلی معامله میکردند. پولهای رایج یا نقره بود یا مس، یک پول، یک شاهی، ده شاهی، یک ریالی، دو ریالی، پنج ریالی، ده ریالی.
از بزرگترین حوادث تلخ جهان اسلام که همواره یاد و خاطر آن، قلب و جان آدمی را به درد می آورد، حادثه جانسوز کربلا است .حادثه جانگداز کربلای خونین، یک حادثه عظیم و بی نظیری است که وقتی انسان با چشمانی باز و دلی سرشار از ایمان به آن می نگرد، به روشنی می یابد که چنین حادثه ای در طول تاریخ بشریت بی سابقه است.
تاجالسلطنه دختر ناصرالدین شاه و خواهر مظفرالدین شاه دختری نسبتاً درسخواندهای بود که دوست داشت زندگی متفاوتی داشته باشد. او در کتاب خاطرات خود، گزارشهای تاسف برانگیزی از روحیات برادر تاجدارش حکایت کرده که خواندنی است.
من ناگهان احساس کردم همین طور که روی صندلی نشسته بودم بیاراده سرپا ایستاده و تمام صورتم و مخصوصاً پیشانیام به شدت میسوزد. مثل این که باروت یا بنزین روی صورت و سرم ریخته باشند.
ماجرای اطلاع من از کودتایی که در پایگاه شهید نوژه قرار بود اتفاق بیفتد، به این شکل بود که حدود اذان صبح، دیدم که درب منزل ما را میزنند، رفتم دیدم آقای مقدم است او گفت: یک ارتشی آمده و میگوید با شما یک کار واجب دارد.